به لطف همراهان گرامی سیکار دو معرفی فیلم برای فیلم خوشههای خشم به دستمان رسید که هر دو به ترتیب درج شده است.
مادر بهم سفارش کرد: “غذای بین راهی نخوری فرزندم…“؛ “وقتی که رسیدی بهم زنگ بزن…“.
برای ترک دره و کوهی که مادران هنوز آنجایند دلایل سرسختتری وجود داشت؛ پس هرباره که فرزندان برای رفتن جدا میشوند، لباسهاشان را بخوبی تا میکند و غذای گرمی هم برای راهشان درست میکنند. گذشتن از رنج ها ساده نیست؛ در راه شبگیر، خوابزدگان، بر پُشتههای کوه پیمایش ماه را دنبال میکنند. بهصبح فکر میکنم، که بموقع برسم. بجایی که روی دیوارها پر است از “تعدادی کارگر می خواهیم“… جایی بزرگ، که برای من هم احتمالاً جایی دارد. کنار دهها، صدها و هزارها کارگرِ دیگر. باید محکم بود و بهتر هست که تنها نباشیم. کارگران مهاجر بدون حقی برای انتخاب، ناچار به ترک خانواده و زادگاهشان، به کلان شهرها مهاجرت کردهاند. شاید تا پایان زندگیشان. اینجا که شبانهروز سریع میگذرد؛ مرکزی است از بلاها و درخششها– فقر و داراییها- تنفرها و ستایشها – غلغلهی ماشین،آدمها و تنهایی آنها! دنیای جدیدی است اما وارونه! صدای از دور بگوش میرسد: “هیچ کجا، هیچ زمان، فریاد زندگی بیجواب نمانده است.” ” اکنون دنیا خانهی من است. هر کجا که باشد.“
تماشای فیلم «خوشههای خشم» یادآور زندگی خیلی از ماست. تماشای مهاجرانی بدنبال کار، انگاری که تماشای خودمان است. احساس پیوند و اندیشیدن دوباره به حل مشکلاتمان با تماشای این فیلم زنده میشود. طی تماشای فیلم ما نیز شبیه آنان در جایی ترسیده و در جایی جسور میشویم. ما شبیه کارگران بخشهای دیگری از این کرهی خاکی، به این فکر میکنیم که چطوری باید از این روزگار تاریک بگذریم.
فیلم «خوشه های خشم» اثر آقای جان فورد در سال 1940 در آمریکا و بر اساس رمانی به همین نام، نوشته «جان اشتاینبک» ساخته شده است. «تامی» پس از گرفتن عفو مشروط، از زندان آزاد شده و نزد خانوادهاش برمیگردد. او متوجه میشود که خانوادهاش و اهالی آن منطقه (اُکلاهما) با فشاری که توسط سرمایهدارها به آنها وارد شده، مجبور به ترک سرزمین و خانههایشان شدهاند؛ این دهقانان خردهپا، آمادهی مهاجرت به کالیفرنیا برای پیدا کردن کار و ادامه زندگی میشود. با شروع این راه؛ با ورودشان به شرایط تازه، اولین جرقههای آگاهی در بین آنها بوجود میآید. شهر جایی برای آنها ندارد و آنها توسط پلیس به بیرون شهر، به سمت کمپهای کارگری هدایت میشوند…

نظام اقتصادی حاکم بر جهان عادت دارد خود را نظامی «طبیعی و ازلی و ابدی» نشان دهد. سرمایهدارها و کسانی که برای توجیه و تطهیر این نظام اقتصادی میکوشند مدام از رونق همیشگی و خلق همگانی ثروت برای همه مردم صحبت میکنند. واقعیت اما این است که سرمایهداران همیشه از ثروتی که کارگران خلق میکنند، بهره میبرند و نظام سرمایهداری همواره بر تضاد و بحران و رکود و فاجعه استوار است. این نظام اقتصاد چیزی نیست جز یک پدیدهی گذرا در تاریخ بشر که میرود با دستان نیرومند کارگران به کلی زیر و زبر گردد.
یکی از بزرگترین دورانهای بحرانی سرمایهداری 90 سال پیش و با شروع دههی 1930 اتفاق افتاد که اقتصاد جهان را با چالش روبهرو کرد. آمریکاییها یک دهه بعد از جنگی ویرانگر که طبقهی کارگر را به فلاکت کشانده بود، این بار فلاکتی اقتصادی را بر سر طبقهی کارگر خویش و سپس بر سر طبقهی کارگر دیگر نقاط جهان نازل کرد. با ریزش بازار بورس آمریکا جمعیت بزرگی از کارگر صنعتی و کشاورزی شغل خود را از دست دادند و سطح زندگیشان بسیار نزول کرد. میتوانیم بازتاب این دهشت اقتصادی را در آثار هنری متعهد زمان خود مشاهده کنیم، که یکی از این آثار بزرگ رمان «خوشههای خشم» اثر جان اشتاینبک است که به فیلمی بزرگ تبدیل شد به کارگردانی جان فورد.
قهرمان فیلم «خوشههای خشم» یک نفر نیست؛ بلکه یک جمع است، یک خانواده. داستان از جایی آغاز میشود که تامی پس از آزادی مشروطش از زندان نزد خانوادهاش برمیگردد. آنجا متوجه میشود که اهالی آن منطقه مجبور به ترک زمین و خانههایشان شدهاند و خانوادهی خودش نیز عزم سفر به کالیفرنیا کردهاند برای یافتن کار و تلاش برای زنده ماندن؛ سفری پر رنج و درد که مخاطب را بهخوبی متاثر میکند و او را متوجه نقش همبستهی زیستن و اجتماعی بودن انسان میکند. فیلم داستان خشم سرمایهداران علیه خانوادههای زحمتکش است. زمین متعلق به همه نیست، متعلق به صاحبان ثروت است و به همین راحتی خانوادهای مجبور میشود زندگی خود را رها کند تا به شهری دیگر برود و آنجا کاری بیابد.
خود اشتاینبک در یادداشتی هدفش را از نوشتن این رمان، اینگونه شرح میدهد: «میخواهم حرامزادههای حریصی را که مسئول این رکود و بحران هستند، شرمزده کنم.» این حریصان از زمان اشتاینبک بیشرمانهتر سبب فاجعههای بزرگی بودهاند. سرمایهداری مدام فقر و فلاکت را میان مردم تقسیم کرده و کارگران را از یک زندگی انسانی و شایسته محروم میکند. محرومان با کنار هم ماندن و مبارزه کردن میتوانند مسببینِ مصیبتِ خود را تنبیه کنند. در جایی از فیلم، شخصیت مادر میگوید: «همینه که ما رو سرسخت و محکم کرده. ثروتمندها میان و میرن و نسلی ازشون باقی نمیمونه، اما ما همینطور میاییم و میاییم. ما حیاتمون پابرجا میمونه. نمیتونن شکستمون بدن و ما تا ابد ادامه میدیم، چون ما مردم واقعی هستیم.»
دم شما گرم. باید این فیلم فوق العاده را دید.